دین و سیاست؟
بنام خدا بخشنده مهربان
دین و سیاست؟
یکی از دوستان به من ایمیل فرستاد و نظر من را راجع به دین و سیاست و ارتباط این دو در اسلام جویا شد. حقیقتا من زیاد دوست ندارم وارد سیاست شوم ولی جهت روشنگری سریع مطالبی برای او نوشتم که با اندکی تغییرات همینجا هم درج می کنم. این فقط برداشت شخصی من است از رابطه دین و سیاست.
این روزها واژه های دین و سیاست ، دین از سیاست جدا نیست ، دین از سیاست جداست ، دین ما عین سیاست ما و سیاست ما عین دیانت ماست و ... زیاد رواج دارد. اما از نظر من هیچکدام از این عبارات درست نیست و نشان از یک سوء تفاهم است.
زمانی که دین در یک جامعه گسترش پیدا کند ، خودبخود افراد آن جامعه بر اساس آن دین بزرگ می شوند و فکر آنان متمایل به آن دین می شود و در نتیجه در کارهای روزمره خود آن دین را دخالت می دهند. نمود عملی دین اجرا شده ، یعنی سیاست. پس افراد یک جامعه ناخود آگاه دین خویش را در تصمیم گیریهای خویش تاثیر می دهند و این یعنی سیاست. هر مکتب ایدئولوژیک مرام خویش را در تصمیم گیریهایش تاثیر می دهد. به این طریق بخواهیم نخواهیم سیاستهای اتخاذ شده براساس تفکرات از پیش تعیین شده است. به یک مثال توجه کنید:
یک نویسنده به اسم کریستوفر هیچنز در کتاب خود به اسم "خدا بزرگ نیست" نوشته است که خدا بزرگ نیست و خدا در جهان هیچ کاره است. این نویسنده هم اکنون دچار سرطان و مریضی شده است و برای خود و خبرنگاران توضیح می دهد که سرطان و بیماری او نتیجه دخانیات و الکل بیش از حد بوده است و ربطی به خدا ندارد. او در لحظات آخر عمرش هم دست از انکار خدا بر نمی دارد و برای خود توجیه می کند.همانطور که می بینید این نویسنده تمام حرفهایش را براساس ایدئولوژی خودش می زند بطوریکه حتی در لحظات آخر عمرش هم دست از انکار خدا بر نمی دارد و سعی می کند که بیماریش را به چیزی غیر از خدا نسبت دهد. به این طریق او برای خودش یک سیاست برگزیده است که از تفکرات او نشات می گیرد. حتی افراد بی دین هم برای خود یک ایدئولوژی دارند که براساس آن زندگی می کنند.
برای یک رئیس جمهور و یا یک حزب هم چنین چیزی صدق میکند . در کل سیاست نتیجه طبیعی اجرای دین عمل شده در آن جامعه است. اما یک نکته ای در اینجا حائز اهمیت است و آن هم این است که اگر دین غلط باشد چی می شود؟ اگر افراد یک جامعه دینشان براساس خدا نباشد و در آن خرافات رواج پیدا کرده باشد ، خودبخود سیاست اتخاذ شده گروه حاکم براساس دین غلط خواهد بود و در نتیجه سیاست غلطی اجرا خواهد شد. سیاست غلط بعد از مدتی اعتراض روشنفکران را در پی خواهد داشت . طبقه حاکم خود می داند که سیاستهای نقد شده ریشه اش به دین بر میگردد و اگر این سیاستها حذف شود ، یعنی ایدئولوژیشان کنار گذاشته شده است . به همین خاطر طبقه حاکم جوابی ندارد و منتقدین را سرکوب میکند و برای استحکام کار ، طبقه حاکم روز بروز نیروی بیشتری فراهم می کند تا در سرکوب منتقدین کم نیاورد .به همین علت ، سرکوب منتقدین کم کم به دیکتاتوری بدل میشود و دیکتاتوری هم نهایتش نابودی است. پس :
دین غلط توسعه یافته --> سیاست اتخاذ شده غلط --> شورش منتقدین برعلیه سیاست غلط (نه لزوما خود دین) --> سرکوب منتقدین از طرف طبقه حاکم --> افزایش نیروی حاکم برای مقابله با منتقدین سیاستها --> دیکتاتوری
در این بین بعضی از منتقدین فقط سیاستها را نقد کنند و بعضی ها هم خود دین را. عده دومی فکر میکنند که اشکال از خود دین است. به همین خاطر کلا بر علیه آن دین جبهه گیری می کنند. اما گروه اولی کاری به دین ندارند و فقط سیاستها را نقد می کنند. باید عرض شود که هر دو گروه اشتباه می کنند. دین نباید رد شود بلکه باید خرافات و شرکیات آن زدوده شود و سیاست هم باید نقد شود. پس در کل همه چیز به ایدئولوژیهای طبقه حاکم بر میگردد. به همین خاطر تمام پیامبران در طول تاریخ برای اصلاح جامعه دست روی دین گذاشتند و آمدند تا که خرافات را از آن بزدایند. برای توجیه بیشتر به یک مثال توجه کنید:
مشرکین زمان پیامبر دین داشتند و خود را پیرو پیامبر ابراهیم می دانستند. حتی مراسم حج داشتند. نماز و روزه به روش خویش برپا میکردند. ایدئولوژیهای مخصوص خویش را داشتند. یهو یکی به اسم محمد پیدا شد و مجسمه های مقدسین را منکر شد و مردم را به سمت خدای واحد دعوت کرد. در این حالت افراد کم کم جذب حرفهای محمد شدند. مشرکین احساس کردند که سیاستهای آنان در خطر است.زیرا با قبول حرفهای محمد ، دیگر کسی برای بتها هدیه نمی آورد. به همین خاطر پیامبر محمد و سایر منتقدین را آزار و اذیت کردند و عده ای از آنان را به حبشه و مدینه فراری دادند. عده ای دیگر را مثل بلال و یاسر و سمیه را اذیت و شهید کردند. تمام این کارها برای دفاع از سیاستشان بود. زیرا پیامبر محمد دست روی نقطه ای از دین گذاشته بود که تمام سیاست مشرکین را به هم می ریخت. به همین دلیل مشرکین نقد را برنتابیدند.البته نهایتش به نابودی و شکست مشرکین ختم شد. همانطور که دیدید سیاست نتیجه دین آن جامعه است . دین که درست شود و طبقه حاکم یکتاپرست شوند ، خودبخود سیاست هم به دین نزدیکتر است. به همین خاطر تمام پیامبران جهت اصلاح جامعه دست روی یکتاپرستی می گذاشتند.
هیتلر اصول غلطی را انتخاب کرده بود . او فکر میکرد که نژاد ژرمن از همه نژادهای دنیا پاکتر وبهتر است. این ایده ایدئولوژی او بود. به همین خاطر به ملتهای دیگر حمله کرد و به طوری جدی این را حق خود می دانست. سیاست تجاوز را در پیش گرفته بود و این سیاست نتیجه ایدئولوژی او بود.
دین غلط ضررش بیشتر از بی دینی است. زیرا سیاستهای دین غلط جامعه را خیلی سریع به نابودی می کشاند. جامعه ای که براساس دین درست و اصول انسانی بنا شده باشد ، کمتر دچار مشکل دیکتاتورگرایی میشود. در خیلی از کشورهای دنیا ، کشتن و دستگیری انسانها بخاطر نقد و نوشتن کار ناپسندیده ای است. حتی ممکن است که بعضی از این جوامع مسیحی باشند. اما این اصلشان درست است. به همین خاطر در این زمینه مشکلات کمتری دارند. اما متاسفانه در جوامع مسلمان براساس دین غلطی که جا افتاده است ، نقد و نوشتار جایگاه چندانی ندارد. زیرا دین غلط جاافتاده میگوید که کسی حق ندارد بر علیه سیاست حاکم چیزی بنویسد. همه می دانیم که سنگسار که در قرآن وجود ندارد و حکمی کاملا غیر اسلامی است. اما همه می بینیم که سنگسار در میان ملل مسلمان به عنوان حکم اسلام پذیرفته شده است . این حکم چون دستور خدا نیست. قاعدتا و فطرتا شورش منتقدین را در تمام دنیا بر می انگیزد. به همین خاطر خیلی ها به خاطر حکم غیر قرآنی سنگسار دین پاک اسلام را رد می کنند.
بعضی از حکومتها نقد سیاستها را به عنوان مبارزه با دین تلقی می کنند و به همین خاطر منتقدین را سرکوب می کنند. این طبقه از حکام حتی برای خود تقدس قائلند. زیرا خود را دین و یا جزئی از دین به حساب می آورند. غافل از اینکه شاید شیطان آنان را فریفته است و دارند دین غلط را اجرا می کنند. حتی اگر دین هم نقد شود نباید منتقدین سرکوب شوند. زیرا خدا خودش می فرماید که لا اکراه فی الدین. اگر دین اسلام از طرف خدا باشد ، برای اثبات حقانیتش نیازی به اجبار نیست. اسلام دین صلح و آشتی و سلم است. بدون نیاز به هیچگونه درگیریی وارد قلبها خواهد شد.
مسلمین قرون اول هجری ابتدا به قرآن چسبیده بودند به همین خاطر پیشرفتهای زیادی کردند و در علوم روز سرآمد همه شدند . اما بعد از مدتی که کتب حدیث و سنت اختراع شد ، تمام معادلات به هم خورد. زیرا در ابتدا دین قرآنی اجرا می شد و در نتیجه عملکرد افراد جامعه به خدا نزدیکتر بود. اما با اختراع حدیث و سنت ، عملکرد مسلمانان تغییر کرد و عقب ماندگی را برای آنان به ارمغان آورد.
عبارت " سیاست ماعین دیانت ما و دیانت ما عین سیاست ماست " یک سوء تفاهم بزرگ است. سیاست یعنی عملکرد افراد جامعه براساس دین پذیرفته شده. اگر افراد جامعه درست نباشند و یا خرافات در دین نفوذ کرده باشد ؛ خودبخود سیاست هم غلط است. در این حالت چنین جمله ای فقط توجیه کننده اعمال خلاف قرآن و انسانیت است. خدای قادر متعال کتاب روشن و واضحی برای هدایت ما انسانها فرستاده است . کسی که براساس این کتاب عمل کند و حدیث و سنت را رد کند ، سیاستهایش هم اصح خواهد بود . در کتاب خدا حرفی از سنگسار زده نشده است. اما در حدیث و سنت به آن امر شده است. کدام را باور کنیم؟ آیا همین یک نکته نشان نمی دهد که کتب حدیث از طرف خدا نیست و ساخته پرداخته شیطان است؟
با گسترش اینترنت جهان به سمت یکی شدن می رود و در نتیجه بعضی سیاستها جهانی است و اتخاذ سیاست غلط فقط بوسیله منتقدین آن کشور نقد نمی شود ، بلکه تمام دنیا آن را نقد می کنند. دیگر مرزبندی بین کشورها از بین رفته است و اینترنت این مرزها را درهم نوردیده است.
تنها راه نجات خداپرستی است. ای هموطنان ایرانی به سمت خدای واحد برگردید و در دعاهای خویش فقط خدا را بخوانید. بدون هیچ واسطه ای فقط خدا را بخوانید و از خدا بخواهید که شما را از دست سیاستهای غلط نجات دهد. باور کنید فقط خدا می تواند ما را نجات دهد. خدا قدرتش را دارد. فقط کافی است که از ته دل و بدون هیچگونه واسطه ایی از او بخواهیم. این را صمیمانه به شما می گویم. برترین قدرتها ، بهترین سیاستمدارها ، تمام قهرمانان دنیا هم نمی توانند کاری برای ما انجام دهند مادام که ما خودمان مستقیما از خدای واحد نخواهیم. از همین امروز می توانید دعاها و نیایشهای خویش را به فقط خدا اختصاص دهید و مقدسین را دخالت ندهید.
خدای متعال را سپاس